چند ماه قبل فیلم مستند مینیمالیسم (Minimalism) رو دیدم که تلاش دو تا جوون برای زندگی کردن به این سبک و معرفیش به دیگرانه به عنوان راهی برای رهایی از زوائد زندگی با این شعار: کمتر، بیشتر است. اگر بخوام از نگاه خودم خلاصه کنم: «چیزهای زندگیت رو کمتر کن، ولی با کیفیتتر کن. وابستگیهات رو کمتر کن تا کمتر در موقعیت های آشفتگی، بدبختی و بیچارگی قرار بگیری.»
مقابل مینیمالیسم که این روزها در ادبیات سبک زندگی جای خودش رو باز کرده، مفهومی داریم به نام ماکسیمالیسم: بیشتر بهتر است! و دقیقا یکی از چیزهایی که آدم رو سوق میده سمت ارزش های مزخرفی که ازشون سیرمونی نداره همین ماکسیمالیسم هست. درسته که ماکسیمالیسم بیشتر در موضوعات مصرف گرایی، هنری، ادبی و معماری اومده، ولی به موضوعات خیلی بیشتری بسط پیدا می کنه:
ماکسیمالیست مالی سوق پیدا میکنه به تصمیمی که توش پول بیشتری هست: همسری که پول بیشتری داره، کاری که حقوقش بیشتره (ورای ابعاد دیگه ماجرا)
ماکسیمالیست رابطه ای سوق پیدا میکنه سمت روابط بیشتر: هرچی روابطم بیشتر باشه پس آدم خفن تر و پذیرفته شده تری ام. در این مورد حتما دیدید آدم هایی که از هر فرصتی برای رابطه زدن استفاده می کنند، حتی گاهی به شدت مصنوعی (کاری و غیر کاری). یا پسرهایی که به تعداد دوست دخترها یا عدد جنسی یا مخ هایی که زندند افتخار می کنند و با هیجان ازش صحبت می کنند.
ماکسیمالیست تایید و توجه میخود همیشه همه رو راضی نگه داره و محبوب همه باشه. برای همین مدام باید نقش بازی کنه و درگیر تحلیل و قضاوت بقیه باشه، و در نهایت هیچ وقت از خودش رضایت نداره.
ماکسیمالیست دینی معتقده دین راه حل و پاسخ همه چیزه و هر چیزی هم راه حل و پاسخ دینی داره. نتیجه میشه این تفکر که خودش رو مرکز درستی همه چیز میدونه و راه خودش و بقیه رو به روی هر سوال و تفکر دیگری می بنده. (من این اصطلاح رو سالها قبل از دکتر سروش شنیدم و ارجاع میدم به سخنرانی های ایشون).
موضوع مهم اینه که در همه اینها مغز با کانتکست ها و چارچوب هایی که براش طی عمر ساختیم (الگوها، ایدئولوژی ها، ویژگی های شخصیتی و ..) سوقمون میده سمت ارزش های مزخرف و آشفتگی. رهایی از زوائد و مزخرفات مادی و معنوی زندگی درد داره، چون باهاشون عجین بودی، بخشی از تو بوده، این درد بهای رهایی از بدبختیها و آشفتگیهاییه که میارن.
از مینیمالیسم در هنر و معماری و مصرف گرایی که بگذریم و به وفور بهش پرداخته شده، هرکدوم از ما زوائد زیادی در زندگیمون داریم که باهامون عجین میشه و گاهی یادمون میره اصلا چرا وجود دارند؟ شاید باید هرازگاهی با این سوالات خودمون رو به چالش بکشیم:
– در روابطمون: برامون مهمه با تعداد زیادی دوست و آشنا باشیم؟ قراره همه رو راضی نگه داریم و محبوب همه باشیم؟ آیا همشون در کیفیت زندگی ما نقش مثبت و تاثیرگذار دارند؟ یا صرفا هرچی تعداد آدم های اطرافمون بیشتر باشه ارزش های مزخرف در معرض توجه و تایید بودنمون بیشتر ارضا میشه؟ اینهمه آدمی که فالو میکنیم چه ارزشی به زندگی مون اضافه می کنند؟
بیایم یکم هرس کنیم این روابط رو، از واقعی تا مجازیش، از نزدیکترینها تا دورترینهاش.
– در کار و تخصصمون: همهکاره و هیچکارهایم؟ از این جلسه به اون جلسه؟ صد تا هندونه دستمونه؟
در این مورد مطلب خارپشت یا روباه رو بخونید.
– در مشغولیتها و دغدغههای فکری: لازمه انقدر فکرمون درگیر همه چیز و همه کس باشه؟
روی دغدغه ها و ارزش های مزخرفمون کار کنیم و به ذهنمون نظم بدیم، با هر روشی که هست، روانکاوی، کتاب خوندن، مراقبه و خلوت کردن ذهن، ورزش و ..
دیگه به چه چیزهای زندگی میشه با رویکرد مینیمالیستی نگاه کرد؟
پ.ن: جاهایی در فیلم مینیمالیسم هست که سازندگان برای اطلاع رسانی در مورد سبک زندگی شون، چیزی که فکر می کنند درست و خوبه، به شهرهای دور سفر می کنند و سمینار میگذراند که گاهی فقط یکی دو نفر توی اونها شرکت میکنه. این برای من اوج رهایی و زیبایی مینیمالیسمه. اگر از کاری که داری می کنی یا حرفی که میزنی لذت میبری و قبولش داری فرق نداره برای دو نفر میگی یا برای دو میلیون نفر، حتی در کیفیت ارائه ات هم فرقی نباید داشته باشه. ارزش و انگیزه از دورن میاد نه بیرون، انگیزه های بیرونی ناپایدار و مزخرف (پوچِ آراسته) هستند.