خوشحالم از اومدنت پسرم. از حالا تویی و بودنِ تو در این دنیای هیجانانگیز پر از تجربههای بینظیر. این نامه رو برای تو مینویسم، ولی مخاطبش خودمم..
میخوام بگم این دنیا هدف خاصی نداره، زندگی مقصد خاصی نداره، همش مسیره، خوب زندگی کن و لذت ببر ازش، از خودِ خودش، از اصل وجود و نوع بودن خودت در هر لحظه (حالا بعدا مفصلتر برات توضیح میدم این قضیه نوع بودن و لحظه و اینا رو).
دلم میخواد در آینده بهت افتخار کنم، ولی تو جدی نگیر! دلیل نمیشه صرفا به دلخواه من بخوای کاری بکنی، مشکلِ زیادهخواهیِ خودمه و روش کار میکنم!
ولی در عوض اندازهای روی خودم کار کردم که بپذیرم تو یه موجود مستقلی و قرار نیست مثل من فکر کنی و مسیر یا افکار و عقاید من رو دنبال کنی. خودت باش، فکر کردن رو یاد بگیر نه تقلید و دنبالهروی رو، از من یا هر کس دیگه. راستی، تو میدونی کلا انسانِ فانی با خودش چی فکر میکنه که اینظور فاز ادامه نسل و ایدئولوژی میگیره؟!
اینم از همین الان بگم که فکر نکنی من دانای کُلم! این دنیا که اومدی توش پر از سوالات سخته! ممکنه جواب یه سریش رو بدونم، یه سریشم گوگل کنم بهت بگم، یه سریشم ندونم و هنوز خودم هم به جوابش نرسیده باشم. اصلا بیا با هم بشینیم به پرسشهای بنیادین بشر فکر کنیم. یا در مورد خودمون صحبت کنیم، اینطوری منم به ویژگی یا تفکر مزخرف جدیدی در خودم پی ببرم و باهات رشد کنم.
خلاصه، اگر نظر من رو بخوای مسئولیت تو در این جهان زندگی کردنه، با زیستن در تمام لحظات تلخ و شیرینش. و بالاترین مسئولیت ما کنار رفتن از سر راه نوع زیستنت و مسیرهایی که انتخاب میکنی. اینکه همراه و دوستت باشیم نه هدایتگر و ناجیت، و این چه مسئولیت سختتریه..
مادرم هر موقع بچهای به دنیا میاد میگه انشالا سالم و صالح باشه. هیچ وقت ازش نپرسیدم منظورش از صالح چیه ولی خوشم میومد ازش. برای من یعنی در صلح بودن، با خودت و با بقیه، بدون رقابت، بدون مقایسه، بدون خودبرتربینی، بدون کینه و حسادت. آهان، در این مورد هرموقع سواد دار شدی هایلایت ارزشهای مزخرفم رو بخون ؛) :*
بیست و نه دی نود و نه، پشت در اتاق عمل