نامه به هامون

برای هامون، نامه دوم: سی و چهار

می‌خوام برات اعتراف کنم که با تجربه‌ی حس‌های جدید و عجیبی دارم وارد سال سی و پنجم زندگیم میشم، حس‌هایی که فکر می‌کنم بخش‌ عمده‌ش ناشی از اضافه شدن تو به جهانمه..

حس‌هایی بی‌نظیر، نه لزوما فقط خوب، بی‌نظیر، حتی رنج‌های بی‌نظیر، شیرینی‌های بی‌نظیر، کنار دردهای بی‌نظیر.

امروز نسبت به پارسال همین موقع موجودی هستم با دغدغه‌های متفاوت، انگار با اومدنت اولویت همه چیز در دنیام جابجا شده، اهمیت یه چیزهایی که قبلا برام مهم بوده کم‌تر شده و چیزهایی که در دنیام هیچ اثری ازشون نبود شدن مهم‌ترین‌ها.. و حتی نمی‌دونم همه این تغییرات خوبن یا نه!

جابجایی اولویت‌ها،
چیزهایی که مهم بودند و دیگه نیستند،
چیزهایی که اصلا وجود نداشتند و حالا مهم‌ترینند،
و زمان هم، در ظاهر مهم‌ترین چیزم،
با‌ اومدن و بودنت انگار دیگه ماهیت سابق رو نداره،
زمان دیگه مثل سابق دست‌ خودم نیست،
مثل سابق با عددهای روی ساعت برام سنجیده نمیشه،
مثل سابق تصورم ازش شن‌هایی نیست که دارن میریزن و شمارش معکوس عمرمند و باید نهایت استفاده رو از هر دونه‌شون‌ بکنم،
دارم از کمیت زمان میگم،
این مهم‌ترین چیز هم،
جای‌ خودش رو داده به کیفیتش،
به تجربه‌ی هر آن ازش،
نه مقدارش، و نه نتیجه‌اش،
خودش.

می‌پرسی چطور داره این اتفاق میفته؟
هنوز درست نمی‌دونم،‌ شایدم می‌دونم و نمی‌تونم بگم.
شاید روزی تونستم بیشتر ازش برات بگم،
شاید هم باید منتظر شی تا خودت تجربه‌شون کنی ^))

در آستانه بیست ‌و هفت تیر هزار و چهارصد

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *